چاه عمیق (قرآن)ماجرای حضرت یوسف -علیه السلام- افکنده شدنش، در چاهی عمیق در سوره یوسف آمده است. ۱ - یوسف در چاهافکنده شدن یوسف -علیه السلام-، در چاهی عمیق در سوره یوسف بیان شده است: قال قائل منهم لا تقتلوا یوسف و القوه فی غیـبت الجب... • فلما ذهبوا به واجمعوا ان یجعلوه فی غیـبت الجب و اوحینا الیه لتنبئنهم بامرهم هـذا و هم لا یشعرون. «گویندهای از میان آنان گفت یوسف را مکشید اگر کاری میکنید او را در نهانخانه چاه بیفکنید تا برخی از مسافران او را برگیرند؛ پس وقتی او را بردند و همداستان شدند تا او را در نهانخانه چاه بگذارند(چنین کردند) و به او وحی کردیم که قطعا آنان را از این کارشان در حالی که نمیدانند با خبر خواهی کرد.» برخی «جب» را به چاه عمیق معنا کردهاند. ۱.۱ - اثر حسد برادران یوسفسرانجام برادران پیروز شدند و پدر را قانع کردند که یوسف را با آنها بفرستد، آن شب را با خیال خوش خوابیدند که فردا نقشه، آنها در باره یوسف عملی خواهد شد، و این برادر مزاحم را برای همیشه از سر راه بر میدارند. تنها نگرانی آنها این بود که مبادا پدرپشیمان گردد و از گفته خود منصرف شود. صبحگاه نزد پدر آمدند و او سفارشهای لازم را در حفظ و نگهداری یوسف تکرار کرد، آنها نیز اظهار اطاعت کردند، پیش روی پدر او را با احترام و محبت فراوان برداشتند و حرکت کردند. میگویند: پدر تا دروازه شهر آنها را بدرقه کرد و آخرین بار یوسف را از آنها گرفت و به سینه خود چسبانید، قطرههای اشک از چشمش سرازیر شد، سپس یوسف را به آنها سپرد و از آنها جدا شد، اما چشمیعقوب هم چنان فرزندان را بدرقه میکرد آنها نیز تا آنجا که چشم پدر کار میکرد دست از نوازش و محبت یوسف بر نداشتند، اما هنگامی که مطمئن شدند پدر آنها را نمیبیند، یک مرتبه عقده آنها ترکید و تمام کینههایی را که بر اثر حسد، سالها روی هم انباشته بودند بر سر یوسف فرو ریختند، از اطراف شروع به زدن او کردند و او از یکی به دیگری پناه میبرد، اما پناهش نمیدادند!. در روایتی میخوانیم که در این طوفان بلا که یوسف اشک میریخت و یا به هنگامی که او را میخواستند بچاه افکنند ناگهان یوسف شروع به خندیدن کرد، برادران سخت در تعجب فرو رفتند که این چه جای خنده است، گویی برادر، مساله را به شوخی گرفته است، بی خبر از اینکه تیره روزی در انتظار او است، اما او پرده از راز این خنده برداشت و درس بزرگی به همه آموخت و گفت: " فراموش نمیکنم روزی به شما برادران نیرومند با آن بازوان قوی و قدرت فوق العاده جسمانی نظر افکندم و خوشحال شدم، با خود گفتم کسی که این همه یار و یاور نیرومند دارد چه غمی از حوادث سخت خواهد داشت آن روز بر شما تکیه کردم و به بازوان شما دل بستم، اکنون در چنگال شما گرفتارم و از شما به شما پناه میبرم، و به من پناه نمیدهید، خدا شما را بر من مسلط ساخت تا این درس را بیاموزم که به غیر او- حتی به برادران- تکیه نکنم. " به هر حال قرآن میگوید: " هنگامی که یوسف را با خود بردند و به اتفاق آراء تصمیم گرفتند که او را در مخفی گاه چاه بیفکنند، آنچه از ظلم و ستم ممکن بود برای این کار بر او روا داشتند" (فلما ذهبوا به و اجمعوا ان یجعلوه فی غیابت الجب) (در عبارت فوق جواب" لما" محذوف شده است، و تقدیر چنین است" فلما ذهبوا به و اجمعوا ان یجعلوه فی غیابت الجب عظمت فتنتهم" و این حذف شاید به خاطر آن باشد که عظمت این حادثه دردناک ایجاب میکرده که گوینده از آن ساکت بماند این خود فنی از فنون بلاغت است. جمله" اجمعوا" نشان میدهد که همه برادران در این برنامه اتفاق نظر داشتند هر چند در کشتن او رای آنها متفق نبود. اصولا" اجمعوا" از ماده جمع به معنی گردآوری کردن است و در این موارد اشاره به جمع کردن آراء و افکار میباشد. سپس اضافه میکند: در این هنگام ما به یوسف،وحی فرستادیم، و دلداریش دادیم و گفتیم غم مخور، " روزی فرا میرسد که آنها را از همه این نقشههای شوم آگاه خواهی ساخت، در حالی که آنها تو را نمیشناسند" (و اوحینا الیه لتنبئنهم بامرهم هذا و هم لا یشعرون). همان روزی که تو بر اریکه قدرت تکیه زدهای، و برادران دست نیاز به سوی تو دراز میکنند، و همچون تشنه کامانی که به سراغ یک چشمه گوارا در بیابان سوزان میدوند با نهایت تواضع و فروتنی نزد تو میآیند، اما تو چنان اوج گرفتهای که آنها باور نمیکنند برادرشان باشی، آن روز به آنها خواهی گفت، آیا شما نبودید که با برادر کوچکتان یوسف چنین و چنان کردید؟ و در آن روز چقدر شرمسار و پشیمان خواهند شد. این وحی الهی به قرینه آیه ۲۲ همین سوره وحی نبوت نبود بلکه الهامی بود به قلب یوسف برای اینکه بداند تنها نیست و حافظ و نگاهبانی دارد، این وحی نور امید بر قلب یوسف پاشید و ظلمات یاس و نومیدی را از روح و جان او بیرون کرد. برادران یوسف نقشهای را که برای او کشیده بودند، همانگونه که میخواستند پیاده کردند ولی بالآخره باید فکری برای بازگشت کنند که پدر باور کند یوسف به صورت طبیعی، و نه از طریق توطئه، سر به نیست شده است، تا عواطف پدر را به سوی خود جلب کنند. طرحی که برای رسیدن این هدف ریختند این بود، که درست از همان راهی که پدر از آن بیم داشت و پیش بینی میکرد وارد شوند، و ادعا کنند یوسف را گرگ خورده، و دلائل قلابی برای آن بسازند. ۲ - پانویس۳ - منبعمرکز فرهنگ و معارف قرآن، فرهنگ قرآن، ج۱۰، ص۳۱۰، برگرفته از مقاله «چاه عمیق». ردههای این صفحه : چاه | موضوعات قرآنی
|